هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391

کل کل های ازلی

 

کل کل های ازلی دخترا و پسرا!

 

 



- دیشب به خانمم می گم از پای سیستم پاشو، می خوام ایمیل هام رو چک کنم. می گه صدات رو بیار پایین، دیگه از روح الله داداشی که گنده تر نیستی!!!

- مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد یعنی سکته، یعنی سی سی یو
خلقتش اصلا به این درد بود
ختم مطلب، مرد یعنی جان نثار
تا درآرد روزگار از وی دمار

- می گن مردهای مجرد کمتر از مردهای متاهل عمر می کنند اما مردهای متاهل بسیار بیشتر از مردهای مجرد آرزوی مرگ می کنند.

- شکر خدا که زنده گریختم ز دست زن
گر نام زن برم تو بیا گردنم بزن

- توی دانشگاه یکی از همکلاسی ها از یه دختره خوشش اومده بود، رفت کشیدش کنار با اعتماد
به نفس کامل بهش گفت: «دیگه وقتشه که سایه یه مرد بالاسرت باشه!»

- بهترین راه برای به خاطر سپردن روز تولد زنت اینه که فقط یه بار اون روزو فراموش کنی!

- زندانبان: بلندشو ملاقاتی داری
زندانی: کی اومده ملاقاتمم؟
زندانبان: مادر زنت.
زندانی: ببین، لطفا بگین دیروز منو اعدام کردین!

- مرد بودن سخته... باید مثل تراکتور کار کنی، مثل پرادو شیک باشی، مثل پورشه کاین پرتوان، مثل ام وی ام کم مصرف باشی و مثل ماکسیما با گذشت عمرت از ریخت نیوفتی

- بی زحمت یکی این آرایشگرا رو توجیه کنه لطفا! درسته گفتن عروس باید با بقیه آرایشش فرق کنه ولی منظور این بوده که خوشگل تر بشه، نه عجیب غریب تر...

- شنیدم لپ تاپ گرفتی. مشخصاتش چیه؟
یک پسر: 8 گیگ رم – 1 ترا هارد...
یک دختر: صورتیه (ذوق مرگ)

- آیا می دونستید حداقل یک مرد به اسم آدم داشته ایم ولی همان یک زنِ آدم را هم نداشتیم!

- کشتی در حال غرق شدن بود که ناخدا فرمان داد. مردها حمله کردن که برن، ناخدا گفت خجالت بکشید، خانم ها مقدمند! زن ها ضمن تشکر از ناخدا یکی یکی پیاده شدن. بعد ناخدا گفت آقایون حالا میتونید پیاده شید، کوسه ها به اندازه کافی سیر شدن!

- یکی از فک و فامیلا می گفت: فیلم عروسی ام رو برعکس که می بینم خیلی حال میده، زنم حلقه اش رو در میاره، میده بهم و میره خونه باباش!

- مرد به زن: عزیزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دین رو به زندگی آوردی چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا وجود نداره!

- دختره تا دیروز که خونه باباش بود از شیلنگ حیاط آب می خورد، الان که ازدواج کرده می گه آب معدنی دماوند استاندارد نیست!

- دنیا بدون خانم ها: بازار خلوت، پول ها اضافه، خبابون ها خلوت و روان، مخابرات ورشکسته، شیطون بیکار!

- زن لال هرگز از شوهرش کتک نخورده است. (ضرب المثل فرانسوی)

- سازمان امنیت ملی خبر داد: جوراب و بوی عرق مردها جزو سلاح های کشتار جمعی قرار گرفت

- یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چه چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها.

- تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی روی آن نصب کند.

- آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
«کثیف» و «کثیف اما قابل پوشیدن»

- اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین می رسد؟
جواب: خانم، چرا که آقا راه را گم می کند...

 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391

سفر عاشقانه

چون مناجاتیان سفر کردیم
دیده از شوق دوست تر کردیم
رخت خاکی ز تن فرو هشتیم
جامه عاشقی به بر کردیم
جلوه های فریب دنیا را
پاکبازانه بی اثر کردیم
راه مطلوب هر چه مشکل شد
همت و عزم بیشتر کردیم
پای در خط دوست بنهادیم
در خطیری بجان خطر کردیم
روز دیدار میشود معلوم
سود بردیم یا ضرر کردیم




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391

داستانک : مهارت منطق

معلمی رو به شاگردانش گفت: دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف، من به آنها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام می دهد؟ هر دو شاگرد با هم جواب دادند: خوب مسلما کثیفه! معلم گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند پس چه کسی حمام می کند؟ حالا پسرها می گویند: تمیزه!

معلم جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید: خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!


معلم دوباره گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟

بچه ها با سردرگمی جواب دادند: هر دو!

معلم بار دیگر توضیح می دهد: نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است. معلم در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی: منطق! و از دیدگاه هر کس متفاوت است ...

 




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391

یه جاهای قشنگی تو زندگی هست . . .

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.


و بالاخره خواهی فهمید که :

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "
همین طوری پرسیدم" هست.

قدری احساسات پشت "
به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "
چه میدونم" هست.

و اندکی درد پشت "
اشکالی نداره" هست.



زندگی چون گل سرخ است

پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!

 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 مرداد 1391

زن از دیدگاه دکتر شریعتی

زن از ديدگاه دكتر علي شريعتي

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند ...

ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر ...

مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ...

براي ازدواجش در هر سني اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار مي تواني ازدواج كني ...

در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...

او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني ...

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ...

او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ...

او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد ميشود؛ عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد ...

و قرن هاست كه او عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بربادرفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش، گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد سينه اي را به ياد مي آورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند ...

و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد ...

و اين، رنج است.

 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 26 تير 1391

به نام خالق هستی

خدايا ! مرا اين عزت بس كه تو پروردگار مني

به نام تو

 

می دانم ... می دانم آخر ، من و دنیا حرفمان می شود / می دانم اگر آسمان اخمش را وا نکند ، به او پشت می کنم / دیگر طاقتم طاق شده است / نگاه ماه روی شانه ام سنگینی می کند / سکوت ها پر همهمه و آوازها ناساز شده اند / این همه غوغا از جانم چه می خواهد ؟ / نمی دانم ...

بیتابم / بیقرارم / آسمان ببارد یا نبارد ؛ من دلم می خواهد ببارم ، با عطر پونه های رسته بر جویبار دلتنگی / می خواهی حرف بزنم ؟ / از کجا بگویم ؟ / برای کی ؟ / گوش شنوا به کارم نمی آید ؛ دل شنوا می خواهم / نه این که واژه نباشد ؛ واژه ها دیگر کهنه و خسته و نارسا شده اند / گذاشتمشان و گذشتم / می خواهم حرفی بزنم ؛ چیزی بگویم که وقتی مرا به یاد می آوری ، ترکیب ناچسب و نازیبایی نباشم / عشق باشم ، شور باشم ، نور باشم ...

کتاب پنهانی در جانم می جوشد / مرا نخوان ؛ مرا بنوش / باید بنوشی مرا ؛ تا بدانی چه می گویم ...

دنیا خیلی کوچک است ؛ با همه ی قلدربازی هایش / خیلی حقیر است / و من و تو اقیانوسی بیکران ، که در این کوچک تنگ نمی گنجیم / هی دست و پا می زنیم ؛ بلکه جایی برای روح پروازی مان باز کنیم / ... و من خواستم با سهراب قایقی بسازم برای رفتن به آن سوی بی سو ! ... نشد ...

اینجا که می آیم ؛ دلم رنگ رنگی می شود / یاد بهانه های جورواجور خودم می افتم / یاد لبخندهای مسیح / دل های مسیحایی / سرفه های تلخ آن نویسنده ی بی قرار / مادرانه های عزیز از دست رفته / آن آسمانی زمینی / آدینه های عقیق / باغ سیب مریم / سکوت شکسته ی گل نسرین / عزیزی که نگران کبوتر زخمی ست / بیقراری های پریسا / بغض های آشنا / نفس های سنگین / حرف های درشت / واژه های غریب / ... / یاد همه ی بهانه های رنگین کمانی دلم

با همه ی اینها ، باور کن گاهی حتی از کنار تو می گذرم و نمی شناسمت / بس که نمی شناسی مرا / بس که غریبگی می کنی با دلم / بس که نفس هایت ، شرجی غربت دارند / بس که گریزان شده ای / بس که بی راه می روی / بس که حیران شده ام / بس که نمی بینی ام / نگرانی ؟ ... این روزها حتی سراغ خودم هم نمی روم / خودم را جایی جا گذاشته ام که نمی دانم کجاست / باور می کنی ؟ / غبار نشسته بر آینه گواه است که راست می گویم ...

اگر حوصله داشتی و داشتم ؛ با هم به نقاشی رنگین کمان بر سینه ی آسمان می رفتیم / اگر می آمدی ؛ لا به لای شاخه های درخت ها ، دنبال خورشید می گشتیم / اگر دل می دادی ؛ با برف آدمک می ساختیم / چشم های خیس بنفشه های نوزاد را پاک می کردیم / اگر حوصله داشتی ؛ حوصله ام سر نمی رفت از این دنیای خاکستریِ خاکستریِ خاکستری / کاش می شد پیراهن چرک آسمان را آنقدر شست و شست ؛ تا دوباره آبی شود ...

چقدر دلم می خواهد باران بیاید و دفترم را زیر باران گم کنم و تو یک روز آن را برایم پیدا کنی / تا همه ی رویاهایم را پیدا کنی / تا آسمان دوباره پیراهن آبی به تن کند و خورشید رقص نور راه بیاندازد و من و تو ، هی بخندیم و بخندیم و بخندیم / چقدر دلم می خواهد باز شب ها ، زل بزنم به آسمان و روشن ترین ستاره را نشان کنم برای خودم / چقدر دلم می خواهد با تو تا افق های دور بدوم / چقدر دوست دارم یک دامن ستاره برایت بچینم ...

می گویند ما بزرگ شده ایم / افسوس ! ... راست می گویند / دیگر کودکانه ها ساختگی شده اند / دیگر کدام پروانه ی بی تاب ، بی واهمه روی دستمان می نشیند ؟! / در کدام خوابِ طلایی قهقهه سرمی دهیم ؟! / روی کدام سبزه ی خیس غلت می زنیم ؟! / به مهمانی کدام فوّاره ی خورشید نشان می رویم ؟! ...

یادش به خیر آن روزها که پرنده ها در دستان ما تخم می گذاشتند / دیگر حتی قورباغه ها هم از ما می گریزند ...

می بینی ؟ معصومیت دیروزها ، در مه غلیظ فراموشی و غفلت گم شده است / انگار هیچ پنجره ای ، هیچ روزنی رو به رویاهای شاپرکی باز نمی شود انگار پاهایمان ، حتی خواب لی لی را هم نمی بینند / انگار دنیا واژگون شده است / دیگر جعبه ی مداد رنگی هایمان را پیدا نمی کنیم / دیگر دست هایمان هم بوی خدا نمی دهند ، چه برسد به دل هایمان / می بینی ؟ همه ی سفیدها سیاه شده اند ! / گم شدند آن روزهای گرم و آفتابی ، که هر قاصدکی پیامبری بود ...

چه دنیای هولناکی ! ... / کودکانش همه بزرگ شده اند ؛ آدم بزرگ هایش همه سوداگر / انگار همه ی راه های دنیا بی نشان شده اند / همه ی بره هایش گرگ شده اند / هیچ کس به سهم خودش قانع نیست / همه ، به دنبال همه چیز هستند جز عشق / همه از هم انتظار دارند / دوستی ها حتی ، یک بار مصرف شده اند / چه دنیای غیر قابل تحملی ! ...

من از دنیای بی ستاره و باران ، بی نسیم و سبزه و لبخند می ترسم ... از دنیایی که رنگ خدا را از یاد برده ؛ بیزارم ... از دنیایی که در آن صداقت را به کمترین بها می فروشند ؛ بدم می آید / من این بیابان برهوت را که در آن حتی یک چوپان عاشق پیدا نمی شود ؛ نمی خواهم ...

چیزی بگو / تو با این دنیای غریب هزار توی بی در و پیکر چه می کنی ؟ / با دنیای بی موج و گوش ماهی / دنیایی با معبدهای بی نیایش / دنیایی با گلدسته های غریب / دنیایی با دست های بی ربّنا / دنیایی پر از اتاق های بی پنجره / دنیایی بی باد و بادبادک / ... تو آوازهایت را در این دنیای شلوغ در هم و بر هم گم نمی کنی ؟! / تو از جاده هایی که معلوم نیست آخرشان کجاست ؛ واهمه نداری ؟! ...

به نظرت روزگار عجیبی نیست ؟! / یک پستچی در کوچه ها نمی بینی / یک باغبان در باغچه ها مشغول آبیاری گل ها و سبزه ها نیست / یک لانه ی گنجشک با جوجه هایی که از گرسنگی با منقار باز به انتظار مادر به بیرون لانه زل زده اند ، در هیچ خانه ای پیدا نمی شود / بهارها رنگ چلچله ندارند / آینه ها خالی اند / و حوض ها ــ اگر حوضی باشد ــ خالی تر ...

می دانم می فهمی مرا / می فهمی چه می گویم ...

وقت تنگ است / یک مشت آرامش می خواهم ... کو چادرنماز و سجاده ام ؟

...

 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 26 تير 1391

صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 15 صفحه بعد



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.